دنیای یک نویسنده دیوانه و منزوی

تنهایی آنقدرها هم بد نیست.

من از آن آدم‌هایی هستم که خوشبختی‌اشان، نه در میان مردم و در اسارت حرف‌های بیهوده و مهملشان، بلکه در میان صفحات کتاب است.
ترهاتی همچو غیبت و شایعه، بیش از هر چیز آزارم می‌دهند؛ تا جایی که حاضرم هیچ دوستی نداشته باشم ولی درگیر این مزخرفات نشوم.

بازی در مرز باریک عقل و جنون

جمعه, ۱۹ مهر ۱۴۰۴، ۰۷:۵۸ ق.ظ

#ivankaramazov #art by sutekooooo tumblr | Dibujos, Dibujos bonitos ...

ایوان کارامازوف! فرزند دوم فئودور پاولووبچ، مردی با ذهن درخشان؛ لیک اسیر در افکار و تردیدهای خویش.

هشدار:متن حاوی اسپویل از برادران کارامازوف.

هوش و ذکاوت ایوان تیغ دوسر است؛ هم او را از مزایای نبوغ بهره‌مند می‌سازد و هم مثل قفسی شیشه‌ای عمل می‌کند. قفسی شیشه‌ای که این مرد را از هم‌نوعانش جدا ساخته؛ میان جمع است و دلش{یا به عبارت بهتر، ذهنش}جای دیگریست.

او در افکار خود محصور است. با شیاطینی می‌جنگد که به ندرت فرد دیگری را آزار می‌دهند.قطعا راکیتین هرگز نمی‌تواند آن جنگ‌های درونی را درک نماید و این نبرد هرگز به ذهن بانو خوخلاکوف خطور نمی‌کند! 

شاید نحستین چیزی که به ذهن ایوان چنگ انداخته و رهایش نمی‌سازد، چیزی نباشد جز تناقض درونی او. پسر عزیز ما همدلی و شفقت عمیقی دارد و این از ناراحتی‌اش از رنج کودکان مشخص است{بله، ایوان، تو همدلی داری؛ حتی اگر دلت بخواهد از جنس یخ باشی و سنگ.}؛ لکن به این نتیجه رسیده که هیچ ممنوعه‌ای در جهان هستی وجود ندارد. او می‌گوید:《همه چیز مجاز است.》؛ اما نمی‌تواند از غم و اندوه این تفکر که 《نکند من در قتل پدرم دست داشته باشم؟》به جنون می‌رسد.

حالا که از جنونش یاد کردیم، بگذارید گریزی به صحنه‌ای بزنیم که به نظر من، یکی از مهم‌ترین لحظات زندگی پسر شیرین ماست. مکالمه‌اش با شیطانی که نه از آن سوی درک بشر، بلکه از ذهن آشفته‌ی خود ایوان می‌آید. 

او ذهن ایوان را به بازی می‌گیرد. افکاری که روزنامه‌نگار جوان گمان می‌کند به زباله‌دان تاریخ تبعید شده‌اند را به رخش می‌کشد؛ از داستانی که ایوان با شنیدنش خجل می‌شود تا"آدم دیگه‌‌‌‌ای افنخار همه کارهای نیک رو به حودش اختصاص میده و تموم کارهای پست و ناخوشایند، برای من می‌مونه." 

مردم از خشونت حیوان‌گونه‌ی انسان حرف می‌زنن؛ ولی این بی‌انصاقیه. حیوون‌ها هیچ‌وقت به اندازه‌ی انسان‌ها سنگ‌دل نیستن و این‌قدر حرفه‌ای عمل نمی‌کنن.

بله، ایوان! این هم نشان می‌دهد تو نه یک موجود بی‌رحم و قسی‌القلب، بلکه مرد لطیف‌احوال و با وجدانی هستی که نمی‌تواند ایده‌هایی که از کودکی می‌شناخته را با هم تطبیق دهد؛وگرنه این نفرت از خشونت چه می‌گوید؟ این اندوه از رنج کودکان چه می‌گوید؟

خواهش می‌کنم جواب این سوال رو به من بده که چرا بچه‌ها باید عذاب بکشن؟

چیز دیگری که به چشمم آمد؛ بیزاری ظاهری او از برادرانش است. او دمیتری را "دیوصفت" خطاب می‌کند؛گمان می‌برد نسبت به او حسی جز ترحم عجین با تحقیر ندارد و آلیوشای بینوا هم از اواسط رمان به بعد، در وضع بهتری نیست. ایوان عزیز ما هر دوی آنان را از خویش می‌راند؛ اما که گفته دوستشان ندارد؟ محبتش به آلیوشا که در مکالمه‌اش با او مشخص است و اگر دمیتری را دوست نداشت؛دلیل این که می‌خواست خود را فدایش کند چیست؟

ایوان عزیز ما، مردیست در مرز عقل و جنون، در مرز رهایی و تباهی!بر طنابی باریک مشغول تفکر است و هر لحظه ممکن است به اعماق دره سقوط کند.

نظرات  (۳)

۲۶ آبان ۰۴ ، ۱۱:۵۰ چوی زینب دمدمی

https://forest-mt.seekrtech.com/

اگه دوست داشتی اینو انجام بده

خیلی آرامش بخش و نازش بود*-*

پاسخ:
چه زیبا! تشکر عزیز.
۲۵ آبان ۰۴ ، ۲۳:۲۵ چوی زینب دمدمی

بیشتر از نظرمون همدلی عمیق و  ناراحتی‌ش از رنج دیگران

درگیری های فکری

تناقض های شخصیتی‌،جنون

حس فداکاری ‌

این‌که خانواده و دوستش رو از ته دل دوست داشت اما از خودش می‌روندشون‌..

تمام این ویژگی‌ها توی راسکولینکف‌ هم هست

 

آخی آلیوشای‌ شیرین🥹 منم پرنس میشکین رو برمیدارم پس:)

پاسخ:
دقیقا...دقیقا همینه. 
باشه،پرنس میشکین مال شما.
۲۵ آبان ۰۴ ، ۱۹:۴۱ چوی زینب دمدمی

چقدر با ایوان همزاد پنداری می‌کنم و چقدر تلخه این حس..

+دارم دوباره جنایت و مکافات رو میخونم. چقدررر این دو کاراکتر شبیه همن!!! البته به شخصه رودیا رو خاص تر دوست دارم.

پاسخ:
درود عزیز جان.
راستش ایوان بی‌نهایت شبیه خودمم هست. به نحوی، آلیوشا کسیه که با اقداماتش میگم:"چه کار خوبی کرد!"{البته نه همیشه!}و ایوان شخصیتیه که با خودم میگم:"منم بودم همین کار رو می‌کردم."
آره واقعا، هر دوشون یه هاله‌ی مشترک دارت، یه هاله‌ای از شک، تفکر و اندوه. 
من دوست دارم دوتاشونو به فرزندی بگیرم. آلیوشا و سونیا رو هم بهم بدن که عالی میشه.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی