دنیای یک نویسنده دیوانه و منزوی

تنهایی آنقدرها هم بد نیست.

من از آن آدم‌هایی هستم که خوشبختی‌اشان، نه در میان مردم و در اسارت حرف‌های بیهوده و مهملشان، بلکه در میان صفحات کتاب است.
ترهاتی همچو غیبت و شایعه، بیش از هر چیز آزارم می‌دهند؛ تا جایی که حاضرم هیچ دوستی نداشته باشم ولی درگیر این مزخرفات نشوم.

بایگانی

دختر الهه‌ی ماه

پنجشنبه, ۸ فروردين ۱۴۰۴، ۱۱:۱۳ ب.ظ

‫خصوصیات غافلگیرکننده‌ای از ماه که شاید تاکنون نمی‌دانستید - ایسنا‬‎

- بعضی زخم‌ها ریشه در روح ما دارن. اونا بخشی از روح ما هستن و ما رو شکل می‌دن.

گذری بر داستانی پر از عشق و نفرت و هیجان.

برجسته‌ترین نکته درباره‌ی کتاب الهه‌ی ماه،  این است که به یک ترن‌هوایی پرهیجان می‌ماند. شما به ندرت می‌دانید در صفحه‌ی بعد، چه در انتظارتان است. داستان، پر است از پیچش‌های متعدد و جذاب. لکن  به این معنا نیست که کتاب، چیزی جز تعلیق و گره‌افکنی در چنته ندارد.

برویم سراغ بخش مورد علاقه‌ی خودم، یعنی شخصیت‌ها. هرچند شخصیت‌ها در مقایسه با تعلیق‌های کتاب در حاشیه‌اند؛ ولی به این معنا نیست که ما با مشتی شخصیت تخت و آبکی طرف هستیم.

 

شینگ‌ین، دختر الهه ی ماه.

خب خب، ببینید کی اینجاست! شخصیتی پویا، که در عین این که تغییر می‌کند و پخته می‌شود؛ خوبی‌اش را حفظ می‌کند و وجدانش را از دست نمی‌دهد. شاید برخی اوقات اشتباهاتی کند؛ لکن در نهایت، این صدای وجدان است که حکم می‌راند.

او مانند شخصیت‌های مونثیست که من آنان را می‌پسندم. زنی رنج‌دیده از سختی روزگار که تلخی در وجدانش اثر نگذاشته، قوی و ثابت قدم است، بدون این که به کسی آسیبی برساند و نمی‌گذارد اطرافیانش و آن‌جا که در آن قرار دارد؛ به او آسیب برسانند و شرش کنند. دوستش دارم، چون در خوب بودن و خوب ماندن ثباتی دارد که من از آن بی‌بهره‌ام.

آلبوس دامبلدور می‌گوید:《همه‌ی ما باید بین کار درست و کار آسون، یکیو انتخاب کنیم.》 و شینگ‌ین، راه درست را می‌طلبد.

- ما خودمان راهمان را می‌سازیم؛ با انتخاب‌های خودمان.

 

لیوای، پسر اصلا ندارد نشان از پدر!

لیوای، پسر پادشاه مستبد امپراطوری افلاک است؛ اما به همان اندازه شبیه پدرش است که یک چکاوک به یک شیر ژیان. او پسری هنرمند است؛ از رعایا و ضعفا پشتیبانی می‌کند و زمانی که شینگ‌ین ندیمه را در حال گریه کردن می‌بیند؛ اینقدر خشمگین می‌شود که کم مانده نام بانو می‌لینگ(صاحبکار شینگ‌ین)را کلا از مسابقه ‌ای‌ که برای یافتن همکلاسی‌اش برگزار می‌شد خط بزند. 

به هر حاِل، شینگ‌ین با اندکی کمک از جانب لیوای، به عنوان همکلاسی شاهزاده به کاخ یشم راه می‌یابد. لیوای که دلش می‌خواهد کسی را داشته باشد که او را به عنوان"لیوای" بشناسد؛ نه "شاهزاده" و یا "ولیعهد."، از او می‌خواهد که او را دوست خود ببیند.

رابطه‌ی دوستی این دو، بسیار صمیمیست و در نهایت، شکفتن گل‌های سرخ عشق، شکوفه‌های دوستی را بی‌رنگ و بو می‌کند. عشق به اعتراف می‌رسد و آن دو تا ابد با خوبی و خوشی... نه، صبر کنید. فکر کرده‌اید پسر امپراطور افلاک بودن به همین راحتی‌هاست؟خیر، امپراطور و ملکه، دختری به اسم شاهدخت فونگ‌می را برایش در نظر گرفته‌اند. دختری خوش‌قلب که تنها یک اشکال دارد: قلب لیوای نزدش نیست.

در سلسله‌ای از اتفاقات، شینگ‌ین خشم امپراطور افلاک را جلب می‌کند...و لیوای در برابر پدرش و تمام درباریان می‌ایستد تا از دوست و معشوقش حمایت کند.

- قسر در برن؟ خودت می‌تونی درد آتش آسمانی رو مثل اون تحمل کنی؟ اون تاوان هر اشتباهی که ممکنه کرده باشه رو پس داد.

ونژی، دشمن در لباس دوست.

خب، نمی‌توانم انکار کنم در اوایل کار، ونژی جزء شخصیت‌های محبوبم بود. او چنان مهربان و خوش‌قلب می‌نمود که گویی قصد دارد یک عشق واقعی ارزانی شینگ‌ین کند... شاید هم واقعا عاشق بود؛ اما او یک اهریمن به شمار می‌آمد.

او طمع قدرت داشت؛ هرچند تحقیرهایی که متحمل می‌شد او را این‌گونه کرده بودند؛ لکن همه ما آزادیم مسیر خودمان را انتخاب کنیم؛ حداقل می‌توانیم انتخاب کنیم کسی را نکشیم و فریب ندهیم.

ونژی شخصیتی خاکستری تیره است. شر مطلق نیست؛ لکن  به تاریکی گرایش دارد.

- توی جنگ مرز بین حق و ناحق مشخص نیست.

متاسفانه راست می‌گوید؛ و من برای همین از جنگ بیزارم.

شوشیائو، وفادارترین دوست.

از همان اولین دیدار، از او خوشم آمد. دختری پر شور و نشاط که از اول تا آخر داستان، به شینگ‌ین وفادار است. جلوی سربازان افلاک از او دفاع می‌کند؛ وقتی می‌فهمد او دختر الهه‌ی ماه است؛ به جای جا خوردن با شوخ طبعی با موضوع برخورد می‌کند و در نهایت، هرگز شینگ‌ین را ترک نمی‌گوید. همه ما به چنین دوست نیاز داریم.

- ای احمق‌ها! نباید هرچی می‌شنوین رو باور کنین، به ویژه وقتی از قلمروی اهریمنان اومده باشه.

چانگ‌ئو، الهه‌ی ماه.

او در بیشتر داستان حضور ندارد؛ اما شخصیتی بی‌اندازه مهم است. تقریبا تمام اقدامات شینگ‌ین، یک هدف اصلی دارند: نجات او.

چانگ‌ئو برای نجات جان خودش، اکسیر جاودانگی را می‌نوشد. شاید کارش از نظر امپراطور افلاک یک خیانت آشکار بود؛ اما او نمی‌دانست. او فانی بود و از قوانین نامیرایان بی‌اطلاع.

او هنوز به یاد خاطرات گذشته‌اش است. با خودش می‌اندیشد که اگر آن اکسیر را نمی‌خورد و هنوز روی زمین بود؛ چه اتفاقی می‌افتاد؟

و مهم‌تر از همه: چیزی که چانگ‌ئو بیش از هر چیز به آن اهمیت می‌دهد؛ امنیت دخترش است. حتی بیش از امنیت خودش. بیشتر مادران همین‌گونه‌اند.

من یک منتقد ادبی نیستم؛ اما حس می‌کنم نویسنده در دیالوگ نویسی و توصیف احساسات خوب عمل کرده.

 

و جا دارد در انتها، یادی کنیم از جمله‌ی زیبای ژنرال جیان ین:

- باید قدر گل رو بدونیم؛ حالا هرکجا که ریشه داشته باشه.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴/۰۱/۰۸
Emily silver

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی